آبی

ساخت وبلاگ
تن سردی رو به یدک میکشم.از همون شبی که کنار شومینه نشسته بودم و سردم شده بود،تو کنار پنجره ایستاده بودی و حتی احساس سرما رو نداشتی..همون موقع خاله لیلی زنگ زد بیاید شمام هم به ما وصل بشید بریم برف بازی.برف تندی میون اوضاع احوال ها باریده بود و خوب سفید کرده بود زمین رو سیاه رو. سرد و پر درد نشسته بودم کنار شومینه.پرا ازاحساس هایی که دلم میخواست بهت یگم ولی نمیشد. بودن تو کنار پنجره حکم این رو داشت من ازت دور باشم.با همه سردی ها و دودهایی که از دهان بی سخن خارج میشد. تن یخ زده م رو از همه احساسات و سرمای بدن به یدک میکشم که زمستون پر درد ی رو که کنارم نبودی رو با آبی غصه ها و شادی ها جمع کنم و دست زمستون بدم برسونه به بهار... اینجا داره یواش یواش صدای بهار میاد.عطر بهار نارنج میخواد منو یاد خودم بندازه با همه خیس شدن تو روزای بهاری رو. روزهای زیادی پراز خوشی وناخوشی کنار هم رو معبدگاه آبی کنار هم گستره ی محبت انداختیم.روزهای زیادی از ترس و شبها و گرمی گدازه های درونمون حرف زدیم و دراخرین لحظه ها گره های کوری در معبدگاه بر هم زدیم و تونستیم بدون اینکه صدامون به نسیم پشت پنجره برسه قسم بخوریم این جایگاه آبی حرمتش نگه داشته میشه و میتونه یادگار بمونه... نفس ها روزها عطر ها خیسی لب ها و رنگ گلها و چمن ها ؛خاطره شدن ه به ما یاد بدن ،حس های خوب ومقدس هیچوقت پاک شدنی نیستن،حتی اگر برف سنگینی بیاد که همه جا رو سفید پوش کنه و یا تن آدما رو یخ بزنه... روزای سرد...
ما را در سایت روزای سرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zariii92 بازدید : 143 تاريخ : پنجشنبه 15 اسفند 1398 ساعت: 20:26