سکوت بهاری

ساخت وبلاگ

به خودم همش میگم این آخرین باری هست که میام اینجا و مینویسم.امادریغ که اشتباه میکنم.شاید اولین بار هم نباشه.چون ایقدر از خستگی ها ودروغها کم میارم که تنها جایی برام نمونده ونمیتونم دوام بیارم که با خیال راحت از خودم پذیرای زندگی باشم وساعتی ولحظه ای آروم وقرار داشته باشم ،تنها جایی که میتونم پناه بیارم وبدون هیچ التماسی میخوام سکون وسکوت زندگی رو بجای خوشی ها جبران کنم،نوشتن رو انتخاب میکنم.نوشتنی که دردها رو میتونسه با حس های ناشناخته درگیر کنه وسلامی به روح خجسته ی کسی داشته باشه که تاملات درونی اش رو بی انتها ناشناخته میدونه.کسی که تنها راه زندگیش رو در نوشتن میدونه خبری ازشادی ها و دلخوشی ها نمیگیره.اینقدر با روزهاجنگیده که راه خجسته ای که دیگران ازش گفتگو داشتند رو فقط خیالی بیش نمیبینه.اینقدر که سال به انتها رسیده و صدای بهار پشت دربرای شروع روزها بعدی و سال بعدی به ارمغان نشسته.نشستن او پشت در منو به خودم میاره که بفهمم بازم خبری از خوبی روزگار نیست.از خال خوش واندیشه ی خوش روزهای بعدی خبری نیست.من موندم و صدای بهار از پشت در که نفس هاشو میشنوم.دوتاییمون تکیه زدیم به در وشکوت کردیموداریم نفس های همدیگه رو برای هم میاریم اما من خجالت زده از احوال نابجا دارم سکوت رو طولانی تر میکنم که بگم کسی نیستم،از پیش من برو ...

دنبال نوشته ای که برای اولین بار نوشته بودم خیلی گشتم.اما پیداش نکردم.نمیدونم چیشد که اون نوشته ی دلچسب گم شد .دور شد.روایت یک زندگی بود.یا حالی که سکوت درمانگرش.شاید دوباره دارم اشتباه میکنم که سکوت رو انتخاب کردم،اما مگه جز سکوت میشد و میشه کاری دیگه کرد؟!!!!

روزای سرد...
ما را در سایت روزای سرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zariii92 بازدید : 130 تاريخ : پنجشنبه 15 اسفند 1398 ساعت: 20:26