دوری درونم

ساخت وبلاگ
اینکه هر کسی در هر موقعیتی هست و با شرایط متفاوت و ترس و عقاید ودش تصمیم بگیره خیلی فرق داره.ادمها با هم متفاوتن. هر کسی با شرایط خودش و شناختی که نسبت به خودش و موقعیت هاش داره میتونه تصمیم بگیره.کسی نمیتونه برای کسی تصمیم تجویز کنه یا اینکه نظر بده بگه تو این موقعیت این صمیم بهتره یا یه نفر بودهمچین تصمیمی گرفت و شبیه تو بود بیهوده ترین حرفاست بنظرم که نمیتونه تورو به واقعیتی که میخوای برسونه.چون خودت نسبت به موقعیت و حس هات و حتی عقاید و نظرت راجع به چیزی تصمیم بگیره.

شاید اگر من از چیزی بگم برای کسی چیزی رو بگم که خودم تجربه کردم یا در حال تجربه ام و روزانه باهاش سروکار دارم و دارم زندگیم رو میکنم شاید  تصورش هم سخت باشه یا اینکه  اصلا بگه خیالبافیه یا ایکه نظریاتی غیر از این رو بگه اما من شرایطم رو نمیتونم هیچوقت با دیگری مقایسه کنم و نمیتونم بر اساس تجربیات دیگری که شبیه به من بوده مقایسه کنم و تصمیم بگیرم.

هر وقت خواستم شبیه کسی باشم یه جاهایی کم آوردم و نتونستم ادامه بدم و یا اینکه برام نیمه راه بی معنی بوده و نتونستم ادامه بدم و به خودم گفتم که چه راه مزخرفیه و تو چرا وارد شدی؟بعد همون لحظه به خودم گفتم که چون میخواستم شبیه فلانی باشه و این راه فکر میکردم میتونه اون چیزی رو که میخواستم بهم برسونه.

شاید علاقه برای هر کسی متفاوت  و معنای متفاوتی داشته باشه.شاید پیام هایی که از رابطه و دوست داشتن ما هر کدوم معنایی داشته باشه،اما ممکنه اصلا معناهای ما برای یک نفر کاملا بی معنا باشه و نسبت به همه این موارد بی تفاوت باشه و هیچکدوم رو مورد نظرش نباشه.

الان که موزیک دایموند ریحانا رو گوش میدم یادم میاد که عید نوروز پارسال در همه مواقع بهش گوش میدادم و تمام لحظاتی رو که با کسی که دوستش داشتم (یا هنوز به دوست داشتنم ادامه میدم)مرور میکنم.هر چند میدونم که اون اصلا اون به من فکر نمیکنه و نمیتونه به یادش بیاد که من چه حرفا یا روزایی رو در همین ارتباط باهاش داشتم و یادش نمیاد که چه چیزایی بهم گفتیم،چون علاقه ای که از من میخواست به اوج برسه اون در اوجش بود و چون از هم دور بودیم من به همین نظریاتم ادامه دادم و چیزی از درون اون نمیدونستم.شاید هر بار که میگفت بیا تا ببینمت قلبم از جا در میومد و نمیتونستم توضیح بدم که نمیتونم بیام و نمیتونستم توضیح بدم که چرا نمیتونم.هر بار یه بهونه و هر بار با بهونه ها(که بهونه نبود و واقعیت بودولی اون متوجه بود که بهونه هست) قطره اشک همراه با تاپ تاپ قلبم ،سرازیر میشد،اما واقعا نمیتونستم توضیح بدم.هنوز که هنوزه نمیتونم توضیح بدم و بگم به چه دلایلی با چه عقاید و با چه طرز فکری نمیشد تورو ببینم با وجودی که تو دلم بال میزدم که بیام اما واقعا نمیشد.وقتی بعد از چند ماه متوجه شدم  که کسی رو دوست داره،وقتی راجبش باهاش حرف زدم خیلی دلم خرد میشد و از اینکه تمام حق رو میدادم به اون و داشتم دنبال جمله ای میگشتم که بتونم بگم من خیلی از تو خوشم می اومده ولی نمیتونستم کاری کنم هرچند تمام سعیم رو کردم ولی بی فایده بود.واقعا تمام تلاشم بی فایده بود ....وقتی بهش گفتم تمام سعیم رو کردم اون گفت تو برای بدست آوردن من تمام سعیتو کردی و من با قاطعیت تنها چیز یکه تونستم بگم،آره بود.برای اینکه متوجه از حرفم بشه قسمتی از شعر خواننده ای که میدونستم همیشه بهش توجه داره رو نوشتم.اونجا شاید کمی از حرفا در اون جمله متوجه شد.نمیدونم....

اما الان که چند ماه از واقعیت شناخت پیدا کردم و کرده،هنوز من واو با ارتباط کوتاه واز دوری مسافت و درونم نزدیکم هنوز دوستش دارم و نمیتونم باور کنم که تنها چیزی که میشد داشته باشم و از نوع تفکر خوشی های که برام مهم بود، وجود نداره.گاهی نوشته های کپن رو خوب متوجه میشه و یه قلب میفرسته ،که برام نهایت معنا رو از ذهن خودم داره.الان تمرکزم رو گذاشتم رو دروسی که میتونه هر لحظه منو به چیزی که میخوام نزدیک یا دور کنه.خیلی مهمه چیزی که برات بارزشه بدونی کم کم ازت دور میشه و دیگه نمیتونی بهش امیدوار باشی.

چقدر دوری و صبوری از کسی که چندین کیلومتر از تو دوره ولی میتونه بهت امید بده و این خاصیت نوع تفکر تو نسبت به دوستداشتن فردی هستش که میتونه تور تا حد امکان به زندگی امیدوار کنه.و بهت بگه که هر چند کنارت نیستم اما با شعله ای که درونت روشن کردم میتونم تو رو به روشنایی و نهایت امید برسونم.

نهایت همه نوشته هایی که نمیدونم چی میشه و تهش کجاست به درونم پی میبرم که تازه باهاش آشنا شدم.چقدر دوستداشتن حس عجیبیه.حتی اگر ازت دوره میتونه حسش کنی.و تمام ذهنت رو به سمتش سوق بدی یا اینکه ازش بگذری.حس ها تورو تسخیر میکنن.

 

 

روزای سرد...
ما را در سایت روزای سرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zariii92 بازدید : 214 تاريخ : پنجشنبه 19 ارديبهشت 1398 ساعت: 8:57