جرعه آب

ساخت وبلاگ
در حالی که خستم و شونه راستم درد و میکنه و ناراضی از امروزم هستم که چرا نتونستم اون چیزی رو که میخواستم تموم کنم رو نکردم و با برنامه پیش نرفتم،شبم رو میخوام تایپ کنم.در جایی که فکر میکنم تموم داشته هامومیتونم اینجا جمع کنم و امشب رو تموم کنم و به فردا برسم.اما چند وقتی هوا بدجوری بهم ریخته و نا منظم هستش و منم همینطور با خودش بی نظم و نا مرتب کرده.از اینکه نمیتونم حتی جمله بندی ها رو درست بکار گیرم و درست موزیک گوش بدم و تایپ کنم بیشتر نامنظم و بهم ریخته میشم.حتی پادکست هایی که برای خودم در نظر داشتم که گوش بدم و به محتوایی برسم و حتی نمیتونم اینکار رو هم انجام بدم.خیلی عذاب دهنده هستش ولی چیکار کنم نمیتونم با خودم بیشتر از این کلنجار برم و هی دنبال راهکار بگردم که موضوع گمشده درونی خودمو پیدا کنم.

هر وقت وزش باد میشه ترس همیشکی میاد سراغم.دقیقا نمیدونم این ترس از کی و کجا و چطوری شروع کرد به رشد کردن ولی من هی سعی کردم جلوشو بگیرم.هر وقت شروع به وزیدن میشه چ تابستون و یا هر فصلی که میخواد باشه من ترس میاد سراغم. وقتی شب میشد و این وزش باد درونم رسوخ یمرکدم برای فرار از ترس پا میشدم میومدم تو پذیرایی یا هال یا میخوابیدم یا تکیه میزدم به دیوار و ناخوداگاه تا زمانی که وزش بود بیدار بودم تا خود صبح.ویا حتی گاهی میرفتم تو آشپزخونه و مینشستم رو صندلی پشت میز و یه لیوان آب میزاشتم رو به روم و قلپ قلپ آب میخوردم و اگر تموم میشد یه لیوان دیگه پر میکردم و دوباره شروع میکردم به خوردن.تا وقتی تمومشه.اینقدر خستگی به چشمام میومد و خوابم داشتم که نمیتونم بگم چقدر ترس بیشتر زور داشت وبر خواب غلبه کرده بود.گاهی حتی تعریفش برای خودمم مشکل بود که شبی که گذشت چطور بر من گذشت.در صورتی که من سرپناهی دارم و میدونم جای امنی هستم.دراون لحظه که پشت میز داشتم قلپ قلپ آب رو میخوردم به سواحل آفریقایی یا هند یا آمریکای شمالی و جنوبی فکر میکردم اگر همچین بادی وزیدن بگیره چ شکلی اند؟ یا مثلا کل جزایر پراکنده آسیا یا آقیانو پهناور آرام؟چطور با ساده ترین تجهیزات و کمترین ها زندگی میکنند؟آیا مثل من ترسی درونشون هستش؟

چراهایی که تو ذهنم شکل میگیره و برام هیچ جوابی نداره و با یه مورد خوراکی سی میکنم که بتونم برطرفش کنم تا این باد وبارون کمتر بشه.امشب که دوباره این حالت بهم دست داد سعی کردم ترسم رو قورت بدم وبتونم تو اتاقم بخوابم و به ترس ها و حتی سوالات شرقی وغربی خودم فکر نکنم.

دلم میخواد برا یه بار هم که شده قوی باشم و بتونم برای آینده خودم فکر کنم که خدای در همین نزدیکی میتونه بهم بیشتر این کمک کنه فقط من فراموش کردم.

روزای سرد...
ما را در سایت روزای سرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zariii92 بازدید : 241 تاريخ : پنجشنبه 19 ارديبهشت 1398 ساعت: 8:57