نمیدونم وقتی شیش عصر شد و گفتم از این به بعد بششین بخون چرا همش حوواس پرتی هایی که میاد نمیتونم کنار بزنم چرا نمیتونم نه بگم؟چرا نمیتونم کاری کنم که به چیزی که آرزوم هستش برسم؟
واقعا چی باعث مشه من اینقدر از روزها رو تلف کنم بخاطر هیچ وپوچ؟چی باعث میشه من نتونم بخونم؟این چیزایی که منو از فرط هیجان بیخود میکنه چیه؟ویا کسی که صدام میکنه یا کاری بهه من میسپاره چیه؟
دلم میخواد خودم باشم برای خودم باشم تموم لحظه لحظه هام باشه برای خودم و چیزی رو کم یا گم نکنم و بتونم به امید آینده باشم....چرا !!!
دلم میخواد قبول شم ...واقعا دلم میخواد قبول شم و بتونم به چیزی که میخوام برسم.
کمتر از ده روز دیگه مونده و دلم پر از آشوبه!
روزای سرد...برچسب : نویسنده : zariii92 بازدید : 233