سخت یا آسون

ساخت وبلاگ
نمیدونم چقدر سخته یا آسون که آدم بیداری زیادی رو تحمل کنه ولی خب خواب شیرین و دوستداشتنیه و زمانی که با آرامش تموم خوابی و هیچ صدای نیست تو میتونی بهترین حالت برات باشه.

حدودا از اول پاییز نه خواب درست حسابی دارم و نه بیداری درست و حسابی که بتونم از پس خودم و روزهایم بر بیام.دوستدارم با برنامه خودم پیش برم و بتونم هم کارهای روزمره و کمک کردن به مامان رو پیگیری کنم و هم بتونم از پس کارای خودم بر بیام و درسم رو خوب بخونم که فردا پس فردا مشکلی نباشه.حرفی نباشه .بتونم تو تموم روزهای سختی که ممکنه خیلی بدتر از این پیش میاد خودمو از منجلاب بیرون بکشم....نمیدونم چقدر از پس آینده ای نا معلوم و خاموش برخواهم آمد اما میدونم که باید اینقدر الان قوی باشم که از خواب شیرین و از همه آسایش هایی که برای من هست بگذرم تا بتونم آینده ای روشن داشته باشم و زندگی موفقی رو چه در ایران و چه در خارج از کشور برای خودم رقم بزنم ولی تا زمانی که اینجا نتونم از پس کارای عادی خودم بر بیام اونجا قطعا هیچکاره میشم.

قرار بود این هفته با یک استاد که دانشگاه آمان تدریس میکنه حرف بزنم اما خب نتونستم.قرار بود این هفته راندمان درسیم رو بالاتر ببرم و کتاب های جدید بریا کتابخونه بخرم اما خب نتونستم...مهمونی های پی در پی گرفتاری های ذهنی که پیش اومد و من خیلی بیشتر از اونچه که فکر میکردم عقب افتادم و نتونستم خودمو بیرون بکشم.

سرکوب احساساتم از دیگران که تو نمیتونی و هر هزار نفری که درس میخونن یه نفرشون به زور میره سرکار و مدام کوبیده شدن احساساتم و ذوق و هدفی که در نظر گرفتم بیشتر کمک میکنه که سر خورده بشم و برم دنبال همون آشفتگی های ذهنیم.

تنها یه نفر بهم میگه تو میتونی  که من، از تمام تفکراتش و نوع فکرش و حرفاش و هر چیزی که تصمیم عاقلانه برای دوست داشتنش کردم ،خوشم میاد.اینقدر دوستداش دارم با وجودی که نمیدونم کجاست و چیکار میکنه.... و والان این وقت شب به چی یا کی فکر میکنه....

وقتی فهمیدم یکی دیگه رو دوستداره ازش فاصله گرفتم یعنی رسمی تر شدم اما خب دوستداشتنم جدی تر شد چون خواسته و میل اون از من جدا بود و فرق داشت و من جز خوب پازل زندگیش نبودم.کلا نمیتونم جز خوبی باشم.اما خب بیشتر از قبل دوستش داشتم و جدی و واقعی فکر میکردم که اون یه روز میتونه سهم من بشه...اما خب نمیشه..شاید بخاطر پایین بودن خیلی از چیزایی که دارم...شاید برای هیشکی نباشم و نتونم قوی تر شم...

همیشه سطح فکریم بالاست ولی تو منطقه پایینم و دست و بالم بسته ست...با خیلیا حرف زدم و خیلی ها رو سنجیدم اما خب خیلیا قبولم ندارن...قیافه حرف اول دوم سطح فکری سوم ....

اصلا فکر کنم به شمارش هم نیست....

شاید بیشتر از این بیام بنویسم اما خب الان دیگه نمیتونم.

روزای سرد...
ما را در سایت روزای سرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zariii92 بازدید : 260 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 2:47