بی حسم

ساخت وبلاگ
نمیدونم چرا برای هیچکس دوستداشتنی نیستم و حرفام برای کسی اهمیتی نداره.

نمیدونم چرا و باید چیکار کنم که برای بقیه مثل یه آدمعادی باشم  و بتونم زندگی کنم....زندگی میکنم اما نه مثل بقیه ...همه اگر میخندن خنده ها شاید خیلیاشون از ته دل نیس اما فکر میکنم که یه روزایی یه نفر رو دارن که بتونن از پس همه حرفاشون بر بیان و بتونن به زندگیشون ادامه بدن.

داروهای گیاهی برای اعصابم مصرف میکنم .کم کم باور به این کردم که افسرده گی دارم و داره نوع و شدتش بیشتر میشه.میتونه کم کم این فاصله های حال بد،کم بشه که به داروها و به دکتر واقعی نیاز باشه.

همش دوستدارم از حس هام بگم که چقدر متفاوت و چقدر بی انتها حرف دارم از حال و هوایی که شبیه هیچکس نیس.همیشه این نوشتن پی در پی باعث شده که کمی از خودم بفهمم.

دوستدارم حدقل یه نفر که دوستش داشتم دوستم میداشت.ولی نشد.کاش اصلا ازش نپرسیده بودم.ولی بلاخره چی ...بیشتر و بیشتر تو این دوستداشتن غرق میشدم.

نمیدونم اون چیزی که میخوام قبول میشم یا نه اما حدقل دوستدارم برم دانشگاه ..امیدوارم بزاره.

حتی دیگه روم نمیشه حرف بزنم....اخه چیزی برای گفتن ندارم.سطح تکنولوژیم بالاست و نه اونقدر از زندگی امروزی میفهمم که بتونم از پس خودم بر بیام.حتی راه رفتن ساده میشه جنگ و یا بیرون رفتن ساده میشه جهنم.....تا کی این ادامه دان وجود داره نمیدونم.اما دوستندارم اینطوری زندگی کنم .حدقل دوستدارم بمیرم ولی مرده زندگی رو ادامه ندم.

همه این حرفا شبیه بچه هایی که تازه به سن بلوغ رسیدن...چقدر دیگه من باید از نداشته هام و چیزای که دوستدارم بگم تا به جایی برسم که دوستدارم؟

روزا میگذرن..دیگه میخوام برای خودم زندگی کنم.

کاش دکتری بود که همه حال منو تشخیص میداد. 

روزای سرد...
ما را در سایت روزای سرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zariii92 بازدید : 189 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 2:47