تصمیم گرفتم صبح زود بیدار شم ولی خستم بود و با وجودی که بیدار بودم زیر پتو هی مدام غلط میززدم و میگفتم یکم دیگه ...بزار یکم دیگه بیشتر بخوابم.
ولی دیدم هشت و نیم شده و من هنوز زیر پتوام وقتی پاشدم و صبحونه و جم و جور اتاق الان شده 10.
البته به سایت هم سر زدم و پیگر کارای دوستان هم بودم که تقریبا جوابهای به دس آوردم که نسبتا امیدوار کننده بود و همش برام جذاب.شاید اندک شاید کم ولی خیلی بهم کمک میکنه که بتونم از پس خودم و زندگیم و سختی هایی که دارم بر بیام و بتونم خودم باشم و برای خود بودن بیشتر تلاش کنم و مستقل تر باشم.
روزای سرد...برچسب : نویسنده : zariii92 بازدید : 220