همسویی

ساخت وبلاگ
از اینکه دوستدارم همش در راهم قرار بگیرم و بدون اینکه به این سو اون سو برم دلم میخواد که بتونم از پس درس خوندم بر بیام.هر چند که احساسات میاد سراغم و نمیتونم نسبت بهشون بی تفاوت باشم.استادم میگه خوب پیش رفتی اما نمیدونم چرا دیگه ادامه ندادم.هرچند که امروز ظهر رو شروع کردم به خوندن اما باز هم عقب موندم.حدقل بایداز ساعتی که مشخص میکردم ادامه میدادم ولی نشد..یا خودم نخواستم.نمیدونم چی باعث میشه ه از راهم هی عقب جلو کنم و هی اینور اونور کنم.نمیدونم چرا ؟آیا واقعا من بیماری افسردگی دارم؟یا جدیدا بهم راه پیدا کرده؟واقعا چرا این شکلی شدم و رفتارم برای خودم سواله چه برسه به بقیه!

همش به آینده همش به راهی که دارم تصور سازی میکنم .اما من همینجام تو اتاقم و برای ارشدم دارم درس میخونم چرا اینقدر از فضای اتاقم دور میشم؟چرا ذهنم همش به اینور اونوری که نسبتی به آینده داره هی سرک میکشه؟ایا اینم جزیی از افسردگیه؟یا برونزایی احساسات؟یا اینکه میخوام خیلی زود به راهی که دوستدارم قدم بزارم؟

خدا میدونه که من چقدر بارم این مهمه دانشگاه مورد علاقم قبول شم و بتونم به راهی که میخوام برسم اما چطوری؟راهش پیش رومه اما همش بازیگوشی میکنم.

اینجا حدقل میتونم از احساساتی و عواطفی بگم که منو مورد تسخیر خودش قرار داده و کسی منو مورد تمسخر قرار نمیده

روزای سرد...
ما را در سایت روزای سرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zariii92 بازدید : 204 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 2:47